پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

یلدا+ پنجمین سالگرد ازدواجمون

خوب پسرکم برای ثبت در تاریخ بگم که نوستراداموس پیش بینی فرموده بودند که شب یلدا (البته روز بعدش) رو آخر دنیاست و قیامت میشه و..... یه عده هم میگفتن چند شب پشت سر هم خواهد بود و روز نمیشه و ماه و زمین و خورشید در یک راستا قرار می گیرن و زمین نابود خواهد شد!!!! و...... جالبه خود امام زمان قربونش برم که بغل دست خدا نشسته  نمی دونه دقیقا قیامت کی هست اونوقت اینا!!!! قدرت خدا! -------------------------------------------------------------------- شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ و برا خاله زهرا شب چله ای آوردن  معلوم نیست این طفل معصوم قراره کی بالاخره بره خونه خودش و از این مراسمات و تشریفات که اوایل قشنگه ولی بعد دیگه اعصاب...
11 اسفند 1391

پویا و آشپزخونه

ساعت 1 رسیدیم خونه لباسامو درآوردمو مشغول آشپزخونه شدم: آشپزخونه رو ریختم به هم مثلا دارم خونه تکونی میکنم هی این پسرک میاد تو آشپزخونه بدو بدو میره بیرون منم سرم گرم کار خودمم بعد که کابینتا رو تمیز تمیز دستمال میکشم شروع میکنم به چیدن وسایل : کف چای سازومیزارم هر چی می گردم قوری وکتریش نیس!!!! پاسماوریا هستن قاشقاشون غیب شده!!!! کارتون قندا هست 2تا کله قند توش نیستن! 4تا قابلمه سر ندارن ! و.....    تو حالت خلسه بودم و فقط به اطرافم نیگاه میکردم دیدم یه دست کوچولو آرووووووووم به طرف سبد سیب زمینی و پیازا که خالیش کرده بودم شسته بودم دراز شدو داره میکشه به طرف هال اونو!!! دنبالش رفتم دیدم یا حضرت عباااااااااااااااا...
10 اسفند 1391

بچه ها بیاین بازی

میگم بچه ها  ، ای وای اول سلام حالا : میگم من اینو یه جا دیدم خیلی خوشم اومد قضیه چیه؟ همین الان تمام وسایل کیفتونو در بیارین ازش عکس بگیرین سانسور نداریما ! مرتب کردن الکی هم نداریم واقعی واقعی بعدش آدرس عکسا رو برام بزارین میزارم اینجا ادامه مطلب منتظر عکساتون هستم میگما منم با چه کسایی همبازی شدم هر کدومتون یه بهونهه بیارین حالا :( برای دیدن عکسا برین ادامه مطلب   اینم عکس وسایل داخل کیف من که شامل کیف پولی - جاسوئیچی- قرص ویتامین ث که روزی 2باربایدد بخورم- اون کاغذه هم لیست کارا وخریدایی که برای عید باید انجام بدم - کارت اتوبوس -کارت هدیه و... جالبه برام جای سواله پنکک بدون ابر به چه دردم میتونه بخوره آ...
9 اسفند 1391

قاطی پاتی+بعدا نوشت

چون هنوز دلم میخواد برا پست قبلی عکس بزارین و همه دوستام شرکت کنن از طرفی این حرفامم میخوام بزارم که یادم نره پس میریم ادامه مطلب پسرکم: *یه وقتایی اونقدر از بودنت پر میشم که حتی یه ثانیه بودن بدون تو برام سخته *گاهی بین کارومشغله های اداری اونقدر دلم برات پر میکشه و یاد خنده ها و حرفات میکنم که ناخودآگاه گوشیمو برمیدارم یه چندتا از عکساتو نیگاه میکنم و یه جوری دلم برات ذره ذره میشه که انگار یه ساله ندیدمت *یه وقتایی تو خیابون می بینم مردم دارن یه جورایی نیگام میکنن بعدش می بینم که دارم هر هر با خودم می خندم اصلن! بعد به درونم مراجعه میکنم می بینم همش تویی . داری برام حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی و منم وسط خیابون دارم می خند...
8 اسفند 1391